یه اتفاق بد
قرار بود فردا شب برای آیلین یه مهمونی کوچولو بگیریم.
ولی از شانس بد ما آب خونمون از صبح پنج شنبه قطح شد.
هر چقدر هم با سازمان آب تماس گرفتیم به هیچ نتیجه ای نرسیدیم.
خیلی ناراحت شدیم.آیلین خانم هم تو این دوسه روز همش
شعر تولد مبارک میخوند ودست میزد.
از دو هفته قبل همش تو فکر این مراسم بودیم که چه کار بکنیم وچه
کار نکنیم.
ولی حیف که به بدشانسی خوردیم.
از همه بدتر این بود که مجبور شدیم یکی از بهترین مهمونهامون البته
اصلیترین افراد این مهمونی رو که از راه دور داشتن می اومدن
رو زنگ بزنیم و بهشون بگیم چه اتفاقی افتاده.
متاسفانه اونا نیومدن.البته با دلخوریه فراوان نیومدن.
خیلی اعصابمون بهم ریخت.همه کارهامونو انجام داده بودیم ولی دقیقه
نود همه چیز بهم ریخت.
عذر خواهی از بهترین هایم
عمو وزن عمو و نیایش عزیزیم:
من خیلی متاسفم که با یه تصمیم عجولانه مامانو بابا شما نیومدین.
من واقعا دوست داشتم که شما بیاید ولی حیف که نشد.
ای کاش مامانو بابا زود تصمیم نمیگرفتن وشما می اومدین.
ولی عمو وزن عمو جونم از مامانو بابا قول گرفتم که بیام
پیشتون ویه مهمونی مفصل بگیریم و دور هم باشیم.
بازم عمو جان و زن عموی عزیزم ونیایش گلم
خیلی معذرت میخوام.
عمو جونی و زن عمو نیایش جونم خیلی دوستتون دارم.