آیلین جانآیلین جان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

آیلین روشنایی بخش خونه ی ما

بابایی دوستت دارم.

     سلام بابای عزیزم   از خدا میخوام تنت همیشه سالم باشه وسایه ات همیشه بالای سر منو   ومامان باشه.   منو و مامان واقعا در کنارهمسری مهربان وپدری زحمتکش احساس آرامش   وآسایش میکنیم واز زندگی کردن در کنار همچین آدم محکم واستواری لذت   میبریم.   هر چه قدر بخوام از خوبیهات بگم کم گفتم.   بابایی جونم میدونم بعضی اوقات با شیطنتهام اذیتت میکنم ولی بابایی من   خیلی کوچولو هستم ولی بازم منو به بزرکی خودت ببخش.   امروز ٩بهمن باباجونم عمل چشم(لیزیک)داشت.ساعت ١١مامانو بابا باهم رفتن کلینیک.ساعت ٢بابایی عمل کردوخداروشکر عمل خیلی خیلی خوبی بود.   باب...
11 بهمن 1391

آیلین خانم در پارک

جمعه آخر دی ماه بود. آیلین خانم حوصلش سر رفته بود وهمش میگفت:  مامان تاب تاب.   با همدیگه آمده شدیم واومدیم پارک.                    الهی قربونت برم که این قدر نازی.                                  خدایا هزاران هزاربار شکرت. ...
5 بهمن 1391

روزای بد آیلین

عزیز دل مامان دلم میخواد از این چند روز برات درد ودل کنم ولی اصلا دلم نمیخواد  دیگه تکرار بشه.   تو این روزا آیلین خانم سرما خوردگی خیلی بدی گرفت.اوایل فقط آبریزش بینی و در روز چندتا عطسه داشتی. بعدش سرفه وکمی تب هم بهش اضافه شد.   ازهمه بدتر این بود که تو این سرما خوردگیت 4تا دندون آسیاب هم داشتی در  میاوردی.به خاطر همین تبت دو چندان شد.   تااینکه بردیمت دکتر.دکتروقتی کامل معاینت کرد گفت:دختر کوچولوتون یه کم سرماخورده جای نگرانی نیست اگه داروهاشو سر ساعت بخوره تا دو سه روز    آینده خوب میشه.     ...
27 دی 1391

آیلین خانم در کفش باباش

الهی قربونت برم مامان که اینقدر ماهیییییییی.   دیشب عسل خانم کفشهای باباشو پوشید وشروع کرد به راه رفتن.                 چند باری هم باهاش خورد زمین ولی بازم بلند میشد ومیپوشید.   از اینکه کفشهای باباشو پوشیده بود کلی ذوق کرده بود.                  ...
20 دی 1391

.....

دیگه خیلی بزرگ شدی عسل مامانی   این روزا کارهایی انجام میدی که باخودم میگم دخترم دیگه خانم شده.   اینو بگم که حیلی نمکی حرف میزنی.وقتی میخوای بابارو صدا بزنی نمیگی   بابا بلکه میگی عباس جان   از اونجایی که من همیشه بابایی رو اینجوری صدا میزنم شماهم عادت کردی   اینجوری بگی.ولی الهی قربونت برم باید بگی بابا.   از صبح تاشب هم بیشتر از ١٠٠بار میگه: آله بیا آله بیا یعنی خاله بیا   یاهروقت میخوام سفره بندازم شما میای وبه مامان کمک میکنی.   برای مامان سفره میندازی بشقابتو سر سفره میبری. دیگه خودت به تنهایی   غذا میخوری.وبازم کمکم میکنی تا سفره رو جمع کنم.   ...
10 دی 1391

دومین یلدای آیلین خانم

دیشب شب یلدا بود.این دومین شب یلدایی بودکه آیلین خانم تو جمع ما بود.   ما به همراه مامان بزرگ وبابابزرگ خاله به خونه یکی   از اقوام رفتیم.آیلین خانم کلی اونجا بازی کرد.   اول از همه دسته جمعی مشاعره کردیم.بعد همگی نیت کردیم وبه نوبت فال گرفتیم.حتی برای آیلین هم فال گرفتیم.   تا آخرشب با هم بودیم کلی گفتیم وخندیدم واینطوری شب یلدامونو   به پایان رسوندیم.                        ...
1 دی 1391

شب یلدا

     زندگی باغی است که باعشق باقی می ماند.                             مشغول دل                    نه دل مشغول    بیش ترغصه های ما             ازقصه های خیالی ماست      پس بدان اگر فرهاد باشی همه چیز شیرین است     یلدا مبارک          ...
29 آذر 1391

کارهای عسل خانم

دیگه خانم خانما خیلی بزرگ شدی.با این بزرگ شدنت کارای جدیدی   هم انجام میدی.   بزار از صبح که بیدار میشی بگم تا شب.   صبح که از خواب ناز بیدار میشی اول یه کم کشو قوس میای تا پاشی.   بعدازاتاقت خودت میای بیرون ومیگی:مامان الام(سلام).   بعدش دست منو میگیری تا دستوصورتتو بشورم.   بعد میگی:مامان نونو(نون) یعنی گشنته.   بعداز خوردن صبحانه شروع میکنی به شیطنت.   وقتی هم من توآشپزخونه هستم دیگه هیچی.همه چیزو به هم میریزی.   روزی 2تا3بار هم دوست داری میوه بخوری.دستمو میگیری ومیگی:بیا   منوباخودت میبری سمته یخچال ومیگی:لینو(لیمو)ایب(سیب)و...   ظهرکه میشه خود...
27 آذر 1391