آیلین جانآیلین جان، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره

آیلین روشنایی بخش خونه ی ما

حرفهای مادرانه در دومین سالگرد تولدت

فرشته زندگیم دو سالگیت مبارک عزیز مامان دو سال پیش این موقع پا به این دنیا گذاشتی و طعم شیرین زندگی رو با خودت به همراه آوردی و با اومدنت امید به زندگی و بهم هدیه دادی . عزیز مامان دو سال پیش وقتی قرار بود از جسمم جدا بشی ترس یه حس غریب بود که هر لحظه که به زمان موعود نزدیکتر می شدم بیشتر و بیشتر می شد.  از یه طرف دوست نداشتم این وابستگی تموم بشه و از طرف دیگه میل به حضورت تو این دنیا برام شیرین ترین و دلچسب ترین  بود . عروسکم انگار همین امروز بود روزی که تو رو از تن من جدا کردن و تو از همون لحظه با جیغ بلندی که کشیدی پا به این دنیا گذاشتی و وقتی اومدی تو بغلم آروم آروم بودی. همون موقع همه تعجب می کردن مگ...
13 فروردين 1392

سال نو مبارک

سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما... کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟... زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار وسال نومبارک... و اینم حال و هوای قبل از عید با آیلین خانم:   ...
1 فروردين 1392

تولد در پایتخت

هر روز برات رویایی باشد دردست نه دوردست ،عشقی باشد دردل نه درسر و دلیلی باشد برای زندگی نه روزمرگی تــــــــــــــــــــــــــــــــــولدتــــــــــــــــــ مـــــــــــبارک بعد از اون اتفاق بداز اونجایی که تمام کارهای تولد را انجام داده بودیم وفکر آیلین خانم به تولدش بود پنج شنبه ٢٤ اسفند براش تولد گرفتیم. از صبح که پرنسس کوچولو از خواب نازش بیدار شد شعر تولد مبارک میخوند و دست میزد. از این گذشته در تزیین خونه حسابی به منو خاله اش کمک کرد. وقتی مهمونها یکی یکی اومدن پرنسس مامان با اون لباس خوشگلش با  مهمونها خوش آمدگویی میکرد. اینقدر خانم شده بود که وقتی کیک تولدشو رو می...
25 اسفند 1391

یه اتفاق بد

قرار بود فردا شب برای آیلین یه مهمونی کوچولو بگیریم.   ولی از شانس بد ما آب خونمون از صبح پنج شنبه قطح شد.   هر چقدر هم با سازمان آب تماس گرفتیم به هیچ نتیجه ای نرسیدیم.   خیلی ناراحت شدیم.آیلین خانم هم تو این دوسه روز همش   شعر تولد مبارک میخوند ودست میزد.   از دو هفته قبل همش تو فکر این مراسم بودیم که چه کار بکنیم وچه کار نکنیم.   ولی حیف که به بدشانسی خوردیم.   از همه بدتر این بود که مجبور شدیم یکی از بهترین مهمونهامون البته   اصلیترین افراد این مهمونی رو که از راه دور داشتن می اومدن   رو زنگ بزنیم و بهشون بگیم چه اتفاقی افتاده.   متاسفانه اونا نیومدن.ال...
24 اسفند 1391

آیلین وبازی

سلام عسل مامان.الهی قربونت برم که این قدر نازی.   دیگه برای خودت خانم شدی.   هر روز که از خواب بیدار میشی فقط دوست داری بازی کنی.   این دوتا عروسکی هم که دستته عروسکهای مورد علاقت است.    اینم وسایل پزشکیته .   اینم لگوهات ووسایل آشپزیت که روزی 10 بار میریزی. واین کاراتهای مورد علاقت.که هرروز باید باهاشون بازی کنی.   ...
5 اسفند 1391